چشم بر هم بزنی در دل صحرا مانده. چشم بر هم بزنی شمر برش گردانده. چشم بر هم بزنی پیرهنش پاره شده. چشم بر هم بزنی رقیه آواره شده. به خاک گفتم اگر شد تنت بپوشاند. به باد گفتم اگر شد مرتبت بکند
شد ز غمت خانه ی سودا دلم چشم من و روی تو این آرزوست گشته پریشیده ی رؤیا دلم. چند دهی وعده ی فردا به من گو چه کند با غم فردا دلم مطلع غزلی از جلال الدین بلخی. د
زنده شد از او بام و در تا دل نپرد از سید خلیل آواز را از مکتب میرزا حسین خادمی آموخته بود و از نادر نادری دف آموخت و تار را از کیخسرو پور ناظری نواختن تارش به شیوه نوازندگی مکتب برومند